نتایج جستجو برای عبارت :

خوراکِ روح

خوراک روح که عوض شود
هربلایی برسرت می آید
جوری که دیگر نمی فهمی 
چرا همان آدمِ سابق نیستی!!!!
برسرِ روح هایمان چه آمده
که بهترین شب و روزهایِ سال
می آید ومی رود
و ما نفهمانه رد می شویم
از تک تکِ خوراکی های روح!
روحِ آلوده خور
ناپاک تر از آن است که
اینگونه واردِ رمضان الکریم شود...
شنیده های روح مان غیرالهی
گفته هایش شیطانی و عبث;
نگاه هایش حسرت و حسادت
و فکروخیالش افسار گریخته....
اینهمه را چقدر به دوش باید کشید؟!
اما بااین همه وصف
استغفار وغفران
سف
سُقوط از طبقه‌ی همکفِ یک ساختمانِ شصت‌وچهار طبقه! در دنیایی که وارونگی، نام کوچکِ مرا فریاد می‌زند. این‌بار وارونه دیگری است؛ بر روی دست‌هایش راه می‌رود؛ با پاهایش کسانی را در آغوش می‌کشد؛ ذهنِ بیمار او در میانِ پاهایش جاخوش کرده است و چیزی که میانِ دست‌هایش باقی‌مانده است را از کسانی‌دگر پنهان می‌دارد! کسی که جان می‌گرفت، امروز جانی دوباره می‌بخشد، و آن کس که روزی‌آورنده بود، سمِ کشنده‌اش را به خوراکِ شبانه‌ات آغشته می‌کند. وا
امروز یک شنبه‌ست و بازم نرفتم. الان یک ماه و یک روزه که اینجائم. فک کنم فردا برم.
صب شهر کار داشتم و آژانس صدا زدم که برم. دانشگاهمون تو شهرکه و به جز ترمِ یک، بقیه ی ایامِ اینجا رو شهرک زندگی کردیم. فاصله ی شهرک تا شهر تقریبا 8-9 کیلومتره.
وسط راهم به شهر که بودم، حس کردم یه چیزی غیرطبیعیه. نگا کردم دیدم جوراب پامه با دمپایی! کفشمو واکس زده بودم ولی فراموش کرده بودم بپوشم. عجب. لباس های نسبتاً رسمی، با دمپایی، به سمتِ مرکزِ شهر. البته جورابامو در آ
توی همین زندگی کوتاه تا الان، چهار یا پنج تا تجربه به دست آوردم که خیلی کلیدیه؛ البته شاید بشه گفت به همون نسبت که ما چیزی نیستیم و کاره‌ای نیستیم توی عالم، تجربه‌هامون هم خرد و کوچولو موچولوئه و اما وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم فلان مسئله رو خوبِ خوب می‌فهممش و قشنگ نشسته به جونم، می‌فهمم آهان این دریافت من از زندگیه.
 
حالا فکر کردید همه‌ش رو الان لیست می‌کنم؟ حاشا و کلا :)) به این ارزونی‌هام نیست.
 
یکیش اینه که برای آدم عصبانی نباید خورا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ادمک